قصه عشق یک مرد جوان !
بعد یه روز یه نفر رو دیدم ...
ما اوقات خوبی با هم داشتیم ..
من یه کادو مثل این بهش دادم

و این وضع من توی اداره بود ..
اما روز والنتاین ، اون یک گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه..
و من اینجوری بودم ...
بعدش اینجوری شدم ...

بعد اینجوری شدم ...
بله .. آخرش به این حال و روز افتادم ...
پدر عاشقی بسوزه !

من یه کادو مثل این بهش دادم
وقتی اون هدیه من رو پذیرفت ، من اینجوری شدم!

و این وضع من توی اداره بود ..
وقتی همکارام من و دوستم رو دیدند، اینجوری نگاه می کردند
..
اما روز والنتاین ، اون یک گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه..
و من اینجوری بودم ...
بعدش اینجوری شدم ...

بعد اینجوری شدم ...
بله .. آخرش به این حال و روز افتادم ...
پدر عاشقی بسوزه !

+ نوشته شده در یکشنبه شانزدهم اسفند ۱۳۸۸ ساعت 10:49 توسط SsS
|