بعد یه روز یه نفر رو دیدم ...

اون این شکلی بود !



ما اوقات خوبی با هم داشتیم ..

من یه کادو مثل این بهش دادم


وقتی اون هدیه من رو پذیرفت ، من اینجوری شدم!

ما تقریبا همه شب ها ، با هم گفت و گو می کردیم ..



و این وضع من توی اداره بود ..

وقتی همکارام من و دوستم رو دیدند، اینجوری نگاه می کردند ..

و من اینجوری بهشون جواب می دادم ..

اما روز والنتاین ، اون یک گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه..


و من اینجوری بودم  ...

بعدش اینجوری شدم ...



احساس من اینجوری بود ..

بعد اینجوری شدم ...

بله .. آخرش به این حال و روز افتادم ...

پدر عاشقی بسوزه !